
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۸۵
۱
تا من از صحبت تو مهجورم
خسته و ناتوان و رنجورم
۲
تا برفتی ز پیش دیدهٔ ما
ای بت دلفریب منظورم
۳
بی رخ تو جهان نمی بینم
برده ای از دو دیدگان نورم
۴
از دو زلف تو بس پریشانم
از دو چشم تو مست و مخمورم
۵
چون ز شهد لبت نصیبم نیست
نیش تا کی زنی چو زنبورم
۶
شاهبازی و در هواداری
من بیچاره همچو عصفورم
۷
تو به شاهی ما سلیمانی
من به پای غم تو چون مورم
۸
بیش از اینم مدار از رخ خویش
ای دل و دین و دیده مهجورم
۹
به جهانت ز جان شدم بنده
آخر از بندگی چرا دورم
نظرات