جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۸۶

۱

بیا جانا که جانت را بمیرم

وگر میرم به جان منّت پذیرم

۲

اگر بر خاکم افتد سایه تو

برآرم دست و دامانت بگیرم

۳

دل از هجران به جان آمد که از جان

گزیرم هست و از تو ناگزیرم

۴

خلاص من مجویید ای رفیقان

که من در قید مهر او اسیرم

۵

نظر گفتند داری با فقیران

من مسکین شیدا هم فقیرم

۶

نمی آید به کویت ناله من

که گوش چرخ کر گشت از نفیرم

۷

اگر یک شب در آغوش من آیی

بمیرم پیشت و هرگز نمیرم

۸

به مردی پای دارم چون نشانه

وگر خواهد زدن هردم به تیرم

۹

همی ترسم جهان بر من سرآید

به درد هجر و در حسرت بمیرم

تصاویر و صوت

نظرات