
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۹
۱
بوی شکنج زلف تو تا در دماغ ماست
روی چو آفتاب تو چشم و چراغ ماست
۲
بی روی جان فزای تو جنّت چه می کنم
گلخن به روی خوب تو بستان و باغ ماست
۳
زلفش شبی گرفتم و زان لحظه تاکنون
از بوی زلف دوست معنبر دماغ ماست
۴
بی گفت و گوی عشق تو در بوستان دل
دستان خوش سرای تو گویی که زاغ ماست
۵
گفتم که بنده ی تو ز جانم مرا بدار
گفتا که بر جبین تو دیدم که داغ ماست
۶
در راه کعبه ی شب وصل تو خارها
گویی ز روی شوق تو آن باغ و راغ ماست
نظرات