جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۹۰

۱

بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم

گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم

۲

اگر کامم به ناکامی رسانی از شب وصلم

به روز حشر برخیزم به حسرت دامنت گیرم

۳

طبیب من چو دردم دید در دم گفت بیچاره

دوای تو نمی دانم چو رفت از دست تدبیرم

۴

جوابش ای دل دانا من نادان چنین دانم

که در پای دل شیدا ز زلف اوست زنجیرم

۵

کمان ابروانت چون مرا خم داد پشت دل

مزن باری تو از غمزه به ناوکهای چون تیرم

۶

اگر نور تجلّی را نمایی ور نهان داری

مرا باری به نام تست بام و شام تکبیرم

۷

دلم دانی که می داند بد و نیک جهان بسیار

تو آخر چند بفریبی به تقریر و به تحریرم

تصاویر و صوت

نظرات