
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۹۲
۱
مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
۲
چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت
به سر کوی تمنّای تو در پروازم
۳
چند رانی من دلسوخته را از بر خویش
به خلاف ای صنم آخر نفسی بنوازم
۴
یک زمان سوی من خسته مهجور خرام
تا دل و جان و جهان در قدمت اندازم
۵
گرچه بازت به هوس با دگری هست هوا
در هوای شب دیدار تو چون شهبازم
۶
سرّ عشق رخ تو در دل ما بود نهان
لیک شد فاش چو نی در همه عالم رازم
۷
به جهان گر نظری می کنی از غایت لطف
دو جهان را چه محل هر سه جهان در بازم
نظرات