
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۹۷
۱
نیست بر دولت وصل تو شبی دست رسم
از سر لطف خود ای دوست به فریاد رسم
۲
نیست ما را بجز از لطف تو فریادرسی
نبود جز غم و اندوه جهان هیچ کسم
۳
مه و خورشید جهانتاب چو بر ما گذرند
گر کنم در دو نظر بی رخ تو هیچ کسم
۴
می پزم دیگ هوس را به امیدی باری
که به ناموس وصال تو زمانی برسم
۵
مرغ جانم چو هوادار سر کوی تو شد
غیر خاک درت ای دوست نباشد هوسم
۶
نفسی بی تو نیارم زدن ای جان دریاب
هست باقی به امید رخ تو یک نفسم
۷
گل روی تو به دست دگرانست و کنون
زان گلستان من دلخسته به خاری نرسم
۸
طوطی جانی و هستت شکرستان بسیار
به هوای شکرستان تو همچون مگسم
۹
دو جهان را به سر کار تو کردم چه کنم
چون شبی نیست به وصل رخ تو دست رسم
نظرات