جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱

۱

دردا و حسرتا که مرا کام جان برفت

و آن جان نازنین به جوان از جهان برفت

۲

دل پر ز مهر روی چو ماهش بدی چه سود

کاندر فراق روی وی از تن روان برفت

۳

بلبل بگو که باز نخواند میان باغ

کان روی همچو گل ز در بوستان برفت

۴

ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی

کآن جان نازنین ز پی کاروان برفت

۵

فریاد و ناله ام ز سر چرخ هفتمین

بگذشت و اشک دیده ام از ناودان برفت

۶

سلطان بخت من به سر تخت وصل بود

آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت

۷

ای نور دیده شد ز غم تو جهان خراب

کان نور دیده ام ز جهان نوجوان برفت

۸

آخر کدام حسرت و دردی که از جهان

با خود ببرد و از دو جهان ناتوان برفت

تصاویر و صوت

نظرات