
جلال عضد
شمارهٔ ۲
۱
ای جوادی که به یک بخشش دست زادۀ تست
حاصل بحر و دفین خانه کان در گرو است
۲
دست تنگی من امروز بدان جای رسید
که به یک روزه کفافم دل و جان در گرو است
۳
هرچه در خانۀ من بود نهادم به گرو
کوزه آب چه باشد که به نان در گرو است
۴
به جو و کاه که الب ته از آن نیست گزیر
زین و آلت همه با تنگ و عنان در گرو است
۵
نوکران را چه توان گفت که چون است احوال
همه را ترکش و شمشیر و کمان در گرو است
۶
من ز بیم غُرما هیچ نیارم گفتن
چون بگویم که به صد جای زبان در گرو است
۷
نظم کارم که ازین غصّه خراب است و تباه
به کهین فیض از آن کلک و بنان در گرو است
نظرات