جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۰۲

۱

چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

۲

هر کس که به گوشش برسد ناله زارم

بر درد من سوخته بسیار بنالد

۳

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

وز ناله زارم در و دیوار بنالد

۴

ای آنکه ز دردت خبری نیست مکن عیب

گر سوخته ای از دل افگار بنالد

۵

گر خسته ای از درد بنالد چه توان گفت

عیبی نتوان کرد چو بیمار بنالد

۶

از یا رب صوفی که به سالوس زند به

رندی که به سوز از در خمّار بنالد

۷

آن دوست مخوانید که از دوست بگردد

و آن یار مخوانید که از یار بنالد

۸

روزیش خلاصی بنمایند که تا چند

اندر قفس آن مرغ گرفتار بنالد

۹

هر شب چو جلال از غم آن غمزه چه نالی؟

هر کس که خورد تیر به ناچار بنالد

تصاویر و صوت

نظرات