
جلال عضد
شمارهٔ ۱۰۴
۱
باز در سودای او امروز جان خواهم فشاند
آستین شوق بر هر دو جهان خواهم فشاند
۲
گر بگیرد دست من در پاش سر خواهم فکند
ور بخواهد جان من بر وی روان خواهم فشاند
۳
مهر رویش را دفین در کان دل خواهم نهاد
تخم عشقش در خراب آباد جان خواهم فشاند
۴
هست چیزی در خور رویش که آن را نام نیست
چشم بد را جان سپندآسا بر آن خواهم فشاند
۵
تا برآید نام ما از عاشقی در هر زمین
دانه های اشک خود بر هر کران خواهم فشاند
۶
ز آتش هجران چو بر یاد آید امّید وصال
بس که آب دیده در این خاکدان خواهم فشاند
۷
صبحدم همچون جلال از تاب مهر روی او
آتش آه از زمین بر آسمان خواهم فشاند
نظرات