جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۱۵

۱

چند جانم پس زانوی عنا بنشیند

همدم درد به امّید دوا بنشیند

۲

چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب

گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند

۳

یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم

عاشق دلشده بی دوست چرا بنشیند

۴

ای بسا فتنه که از هر طرفی برخیزد

بهر آن گوشه که آن فتنه ما بنشیند

۵

کس چه داند که چه خیزد دل مشتاقان را

دوست هر جای که برخیزد و یا بنشیند

۶

ای که چون بنشستی سرو به خدمت برخاست

باز اگر برخیزی سرو ز پا بنشیند

۷

آتشی در دلم از هجر تو افروخته است

یک نفس پیش دلم بنشین تا بنشیند

۸

روی تو قبله دلهاست مپوشان زین بیش

تا هر آن کس که ببیند به دعا بنشیند

۹

چون جلال از پی وصلت ز سر جان برخاست

تا به کف نآرد وصل تو، کجا بنشیند

تصاویر و صوت

نظرات