جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۱۸

۱

مرا خیال وصالش ز سر به در نرود

اگر سرم برود عشق او ز سر نرود

۲

من این معاینه با خود به خاک خواهم برد

که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود

۳

ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا

هزار غصّه و خونابه در جگر نرود

۴

شراب صرف محبّت حرام باد بر آن

که چون رود ز جهان مست و بی خبر نرود

۵

هزار سال بخسبم به زیر خاک و هنوز

ز لوح سینه من نقش آن به سر نرود

۶

اگر تیغ و سنان قصد جان کند محبوب

محبّت از دل عاشق بی غم و غصه نرود

۷

رواست کز همه عالم نظر فروبندم

که نقش آنکه بود در دل از نظر نرود

۸

حدیث روضه رضوان مکن که خاطر را

ز کوی دوست به سر منزل دگر نرود

۹

بسوز خرمن عمرت جلال از آتش عشق

که خرمنی که بسوزد به باد بر نرود

تصاویر و صوت

نظرات