
جلال عضد
شمارهٔ ۱۱۹
۱
دل از بند زلفت رها کی شود
ز یار قدیمی جدا کی شود
۲
نگویی که از لعل سیراب تو
مراد دل ما روا کی شود
۳
ولی مرهم لعل خود کام تو
به کام دل ریش ما کی شود
۴
نمی دانم این جان پُر درد خویش
که با خرّمی آشنا کی شود
۵
بدین عمرِ کم کی توان یافت وصل
که وصل رخش کم بها کی شود
۶
نمی شد دل از بند زلفش رها
کنون دل نهادیم تا کی شود
۷
خدنگ قضا هم خطا می شود
ولی ناوک او خطا کی شود
۸
نمی دانم این رند مدهوش مست
به کام دل پارسا کی شود
۹
کجا همدم یار گردی جلال
که شه همنشین گدا کی شود
نظرات