جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۲۰

۱

یک لحظه درد عشق تو از دل نمی‌شود

وز دیده نقش روی تو زایل نمی‌شود

۲

گویند پند ده دل شیدای خویش را

بسیار پند دادم و عاقل نمی‌شود

۳

در ورطه‌ای‌ست کشتی صبرم به بحر عشق

کز غرقه‌گاه موج به ساحل نمی‌شود

۴

هردم به حالتی دگر افتم ز دست غم

لیکن به هیچ حال غم از دل نمی‌شود

۵

ای دل مبر امّید که بی‌رنج هیچ دست

در گردن مراد حمایل نمی‌شود

۶

گویند سعی کن که شود کام حاصلت

من سعی می‌نمایم و حاصل نمی‌شود

۷

صدبار اوفتاد به دام بلا جلال

خود پند می‌نگیرد و کامل نمی‌شود

تصاویر و صوت

نظرات