جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۲۳

۱

تیری کز آن دو غمزه پرفن برون جهد

تنها نه از دلم که ز آهن برون جهد

۲

هر ساعتی به موج دگرگون در اوفتم

از سیل دیده ام که ز دامن برون جهد

۳

زین سان که در شکنجه هجران در افتاده ام

بیم است جان خسته که از تن برون جهد

۴

هر صبح و شام کلّه ببندد بر آسمان

این دود آه من که ز روزن برون جهد

۵

گفتم حدیثی از دهن خویشتن بگوی

گفت این سخن کی از دهن من برون جهد

۶

صبح است و مهر دم زده زین صحن دودناک

مانند شعله که ز [روزن] گلخن برون جهد

۷

جان پرورد نسیم که از زلف او وزد

چون باد صبحدم که ز گلشن برون جهد

۸

ساقی بگو به بلبل تا برکشد نوا

باشد که زاغ غم ز نشیمن برون جهد

۹

زان سان گداخته ست ز هجران او جلال

کز لاغری ز چشمه سوزن برون جهد

تصاویر و صوت

نظرات