جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۲۴

۱

عاشق آن باشد که بر خود سخت و سست آسان نهد

رنج را راحت شمارد درد را درمان نهد

۲

کام آن بیند که تن در درد ناکامی دهد

وصل آن یابد که دل بر محنت هجران نهد

۳

از برای گوهر آن طالب که غوّاصی کند

ترک سر گوید چو پا در بحر بی پایان نهد

۴

گوی خواهد شد سرِما در سرِ میدان عشق

مردی مردی که با ما پای در میدان نهد

۵

هر که بنهد مَردوش بر هر دو عالم یک قدم

چار بالش برتر از نُه گنبد گردان نهد

۶

آنکه بتواند تحمّل کرد ناکامی و رنج

روزگارش کام دل بس زود در دامان نهد

۷

چشم مستش در کرشمه چون کند آغاز ناز

دل ز من بستاند و صد منّتم بر جان نهد

۸

گل برآید سرخ و سرو از پای بنشیند ز شرم

سرو گل رخسار من چون پای در بستان نهد

۹

رنج نابرده امید گنج می داری جلال!

راحت آن یابد که بر خود رنج و غم آسان نهد

تصاویر و صوت

نظرات