جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۲۵

۱

بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید

با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید

۲

شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق

هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید

۳

هم بوی بهار آید از چین سر زلفت

در باغ سحرگاهان چون باد بهار آید

۴

آن لحظه که تو برقع از چهره براندازی

در دیده مشتاقان گل راست چو خار آید

۵

دل شد ز دیار خود و اکنون به دیاری نیست

باشد که ز کوی تو روزی به دیار آید

۶

روزی که نباشم من، از خاک من غمگین

باشد ورقش خونین هر گل که به بار آید

۷

بر جان جلال از غم هر لحظه منه باری

کآن عاشق مسکین هم روزیت به کار آید

تصاویر و صوت

نظرات