جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۳

۱

چو گل بگشاد لب را در ملاحت

زبان بگشاد بلبل در فصاحت

۲

گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت

وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت

۳

سمن هشیار و نرگس خفته مخمور

صبا بیدار و گل در استراحت

۴

به قانونی دگر شد باغ و بستان

صبا تا کرد عالم را مساحت

۵

نگارینا قدم نه در گلستان

که خندان باد همچون گل صباحت

۶

غنیمت دان و کام از عمر برگیر

که من باری ندیدم هیچ راحت

۷

از آن رخسار و لب حیران بماندم

تعالی اللّه زهی حُسن و ملاحت

۸

کجا ره در شبستان تو آرم

که بادش ره نمی آرد به ساحت

۹

جلال ار خون همی بارد عجب نیست

که بی خونابه کی باشد جراحت

تصاویر و صوت

نظرات