
جلال عضد
شمارهٔ ۱۳۱
۱
ای از فروغ روی تو خورشید رو سپید
شب را به جنب طرّه تو گشته موسپید
۲
خط بر میار تا نشود رو سپید خصم
آن روی در خور است چنین باش کو سپید
۳
با من به وقت صبح چنین گفت شب که ما
کردیم موی در هوس موی او سپید
۴
عمری هوای زلف تو پختیم و عاقبت
کردیم موی خویش درین آرزو سپید
۵
در آرزوی آن که جوانی بود مقیم
بسیار کرده اند درین فکر مو سپید
۶
ای دل اگر کسیت بپرسد که چون بود
بی روی دوست دیده بختت ، بگو سپید
۷
تا روز من ز ظلمت شب دم همی زند
چون روز روشن است که شب هست روسپید
۸
تا شست از آب دیده رخ بخت خود جلال
بنگر که چون شدست در این شست و شو سپید
۹
جز در ختا و هند بیاض و سواد من
اندر جهان نظم سیاهی مجو سپید
نظرات