
جلال عضد
شمارهٔ ۱۳۴
۱
تا که آمد دیده را بالای جانان در نظر
خوش نمی آید مرا سرو خرامان در نظر
۲
خرّم آن دم کز لب و رخسار او باشد مرا
جام باده بر لب و طرف گلستان در نظر
۳
چون نظر بر رویت اندازم شود اشکم روان
آب در چشم آورد خورشید تابان در نظر
۴
چون لب لعلت ببینم حسرتم گردد فزون
من چنین لب تشنه و آنگه آب حیوان در نظر
۵
هر شبی خاک سر کوی تو بالین من است
زان نمی آید مرا ملک سلیمان در نظر
۶
بی لب غنچه نمایت دوش رفتم در چمن
غنچه می آمد مرا مانند پیکان در نظر
۷
امشب ای دیده خیالش میرسد مهمانپذیر
هر چه اندر خانه داری پیش مهمان در نظر
۸
زان هوس بگذر جلالا کی ببینی روی او
خود کجا آید کسی را صورت جان در نظر
نظرات