
جلال عضد
شمارهٔ ۱۳۵
۱
چشم مستت میزند هر لحظهام تیری دگر
تیر چشمت میزند هر لحظه نخجیری دگر
۲
هر زمان تیری زنی از نوک مژگان بر دلم
من نشینم منتظر تا کی زنی تیری دگر
۳
این دل دیوانه چون خو کردهٔ زنجیر تست
بعد از اینش کی توان بستن به زنجیری دگر
۴
جان ز من میخواستی در پایت افشاندم روان
غیر ازین واقع نگشت از بنده تقصیری دگر
۵
در علاج درد و تیماری که در جان من است
هر یکی از دوستان کردند تقریری دگر
۶
من به سعی دوستان نیکو نخواهم گشت از آنک
بر سر ما در ازل رفته است تقدیری دگر
۷
چون به تدبیر کس این مشکل نخواهد گشت حل
ترک تدبیر است چاره نیست تدبیری دگر
۸
جز غزلهای جلال ای مطرب خوشخوان مخوان
شعر شورانگیز او را هست تأثیری دگر
نظرات