جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۳۶

۱

زلف و رخ تو شب است و هم نور

زان حسن و جمال چشم بد دور

۲

با پرتو عارض تو خورشید

چون شمع در آفتاب بی نور

۳

زلف تو به شبروی نبشته

بر صفحه روزگار منشور

۴

رخسار تو در جهان فروزی

ماننده آفتاب مشهور

۵

از روی تو صبح و شام خیزد

وی زلف تو صبح و شام دیجور

۶

انگیخته شام را ز خورشید

آمیخته مشک را به کافور

۷

سر خاک تو شد مده به بادش

دل ملک تو شد بدار معمور

۸

هر صبح که چهره ات نبینم

روزم گذرد چو شام رنجور

۹

ما و چمن و شراب و شاهد

اینست بهشت و کوثر و حور

۱۰

خاطر نرود به گلبُنانش

آن را که جمال تست منظور

۱۱

پنهان جلال گشت پیدا

عشقش بنمانده است مستور

تصاویر و صوت

نظرات