
جلال عضد
شمارهٔ ۱۵۱
۱
می دهم جان ز پی لعل زمرّد پوشش
گرچه حاصل نشود کام به سعی و کوشش
۲
چشم مستش که به هر غمزه بریزد خونی
گو بخور خون من خسته که بادا نوشش
۳
تا چه لطف است، در آن شکل و شمایل که شده ست
دیده حیران و خرد واله و جان مدهوشش
۴
تو سکون از دل سودازده من مَطَلب
کاین نه دیگی ست که هرگز بنشیند جوشش
۵
غمزه اش هر نفسی خون دلم می ریزد
باز جان می دهدم لعل لب خاموشش
۶
باچنین صورت زیبا و قد و خد که تراست
گر ملک پیش تو آید ببری از هوشش
۷
دیگرش پند کسان جای نگیرد در گوش
هر که آکنده شد از پنبه غفلت گوشش
۸
سر که دارم چو به پای تو فدا خواهد شد
من دلسوخته تا چند کشم بر دوشش
۹
ای جلال! ار سر زلفش به کف آری روزی
یک سر موی به ملک دو جهان مفروشش
نظرات