جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۵۶

۱

گل خودروی و شمشاد قصب پوش

در آمد شاد و خندان از درم دوش

۲

نقاب مشک بو بگشاده از ماه

کمند عنبرین افکنده بر دوش

۳

ز بند پرنیان آزاده سَروش

ولی دربند هندویی زره پوش

۴

نمی دانم چه در گوشش همی گفت

که حاجب بُرده بودش سر سوی گوش

۵

چو من لطف سراپایش بدیدم

در افتادم ز پای و رفتم از هوش

۶

مرا چون دید بر خاک اوفتاده

به بوی وصل او سرمست و مدهوش

۷

به صد لطفم ز روی خاک بر داشت

کشید از یکدلی تنگم در آغوش

۸

چنان مستغرق وصلش شدم من

که کردم دین و دنیا را فراموش

۹

مرا گویند چون دیدی وصالش

جلال از دست غم من بعد مخروش

۱۰

ولی چون گل برون آید ز غنچه

کجا بلبل تواند بود خاموش

۱۱

چو وقت گل ز مَی منعت کند شیخ

ز می بنیوش و پند شیخ منیوش

تصاویر و صوت

نظرات