
جلال عضد
شمارهٔ ۱۵۷
۱
آن دم که می گذشتی ای سرو سبزپوش
از غمزه ناوک افکن و از چهره گل فروش
۲
چشمم چو بر شمایل و قدّ تو اوفتاد
دودم به سر برآمد و از من برفت هوش
۳
آنم که دلبران ز غمم جوش می زنند
مغزم درآمدست ز سودای تو به جوش
۴
بی تو مرا مباد مَی و زندگی حلال
بی من ترا مباد یکی شربت آب نوش
۵
در پرده ای و پرده عشّاق می دری
بردار پرده از رخ و بر عاشقان مپوش
۶
دوشت به خواب دیدم که دوشم به دوش تست
امروز جان همی دهم از آرزوی دوش
۷
روزی بیا به گردن مقصود حلقه کن
دست جلال را که ترا هست حلقه گوش
نظرات