جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۶

۱

این چه شمع است که در مجلس مستان برپاست

وین چه شور است که از باده پرستان برخاست

۲

این چه نور است که اندیشه در او حیران است

آن نه روی است که آن آینه لطف خداست

۳

دی به سودای تو در باغ گذر می کردم

راستی سرو به بالای تو می ماند راست

۴

من و پروانه اگر چند در آتش باشیم

کار پروانه که از شمع جدا نیست جداست

۵

گرچه از زلف توام شام بلا روی نمود

هم ز حسنش اثر صبح سعادت پیداست

۶

کی به دست من درویش فتد خاک رهت

زان که یک ذرّه از آن ملک دو دنیاش بهاست

۷

برود جان جلال از تن و عشقت نرود

تازه آن گلبن عشقی که چنین پابرجاست

تصاویر و صوت

نظرات