
جلال عضد
شمارهٔ ۱۶۳
۱
سزد که رنجه کنی یک زمان قدوم شریف
به کنج کلبه احزان ما دهی تشریف
۲
شبی به خلوتم از تُست آرزو که بود
لب تو ساقی و رخساره شمع و غمزه حریف
۳
شریف داشتم آن زلف را چو عمر دراز
ولی چه سود که بر باد رفت عمر شریف
۴
بگو به یار سبک روحم ای نسیم صبا
بیا که جان گران جان همی کند تخفیف
۵
ز جان بود همه خوفی کنون که جانم رفت
مرا چه بیم ز بیم و چه خوف از تخویف
۶
اگر در آب دو چشمم وگر در آتش دل
خیال تو به همه حال مونس است و الیف
۷
ز ما صلاح مجو ای صلاح جو، که به عقل
نه عاقلی ست که دیوانه را کنی تکلیف
۸
به کوی دوست تواند مرا صبا بردن
ز بس که گشته ام از هجر ناتوان و ضعیف
۹
مشو به سختی از امّید ناامید جلال
و انّه «لرؤفً» و بِالعباد «لطیف»
نظرات