
جلال عضد
شمارهٔ ۱۷۰
۱
دامن کشان رسید سوی جویبار گل
ای ترک گلعذار به دامن بیار گل
۲
راز نهفته دل بلبل شد آشکار
برطرف جویبار چو شد آشکار گل
۳
دادند بارعام که از بزمگاه خاص
آمد به فال سعد در ایوان یار گل
۴
در بار داشت اطلس سبز و حریر سرخ
شد مشتری هزار چو بگشاد بار گل
۵
هر دم به مجلسی رود از بس تلوّنش
یک هفته هیچ جای نگیرد قرار گل
۶
بر دست ساقیانِ سمن رخ شراب لعل
گویی شکفته است ز سرو و چنار گل
۷
چندان کشید و باز کشیدش که چاک زد
از دست باد پیرهن زرنگار گل
۸
زین سان که زرد و سرخ برآمد به جویبار
از شرم باده گشت مگر شرمسار گل
۹
دانی که گل جلال! چرا شد چنین عزیز؟
از بهر آنکه عار ندارد ز خار گل
نظرات