جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۷۲

۱

ای به ما نزدیک همچون جان و دور از ما چو دل

کرده‌ام از شوق لعلت دیده را دریا چو دل

۲

تو دل و جان منی بی‌تو نشاید زیستن

یا چو جان خواهم که باشی در بر من یا چو دل

۳

بند زلفت برگشودی شد دلم پیدا در او

لعل لب بگشا ز هم تا جان شود پیدا چو دل

۴

تو به نزد ما عزیز و آشنایی همچو جان

ما به نزدیک تو خواریم و غریب‌آسا چو دل

۵

جان به جایی ماند و دل جایی و من جای دگر

دل چو من تنها ز جان و جان ز من تنها چو دل

۶

سرمه کش چشم مرا از خاک پایت ورنه من

عالمی پرخون کنم از چشم خون‌پالا چو دل

۷

قطره خون است لعلت من خیالش را از آن

کرده‌ام در اندرون سینه خود جا چو دل

۸

ای جلال! از سر برون کن آرزوی زلف او

تا به کی باشی ازین سان بسته سودا چو دل

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ho۳ein۰۲۱
۱۴۰۰/۰۴/۰۵ - ۰۷:۳۴:۳۹
ای به ما نزدیک همچون جان و دور از ما چو دل کرده ام از شوق لعلت دیده را دریا چو دل بسیار زیبا و خواندنی