جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۸۶

۱

آشکارا کنم این درد که در جان دارم

عاشق روی توام از تو چه پنهان دارم

۲

من بیچاره کجا وصل تو یابم، لیکن

می دهم جان به تمنّای تو تا جان دارم

۳

بعد ازین این سر شوریده و سامان هیهات

زین تمنّا که من بی سر و سامان دارم

۴

روز محشر چه غم از آتش دوزخ باشد

دوزخ اینست که من در دل سوزان دارم

۵

عاقلان را هوس نعمت جنّت باشد

من دیوانه سر صحبت جانان دارم

۶

دوست خواهم چه غم از سرزنش دشمن و دوست

کعبه خواهم چه غم از خار مغیلان دارم

۷

خواب بر دیده حرام است من مسکین را

که ز فکرت همه شب سر به گریبان دارم

۸

خلق گویند که درمان دل ریش بکن

من خود این درد دل از مایه درمان دارم

۹

چون جلال ار سخنم هست پریشان چه عجب

که مسلسل غم آن زلف پریشان دارم

تصاویر و صوت

نظرات