جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۸۷

۱

به جز ذکر لبت کاری ندارم

به یادت عمر شیرین می گذارم

۲

چو چشم ناتوانت ناتوانم

چو زلف بی قرارت بی قرارم

۳

ز دیده خون دل تا کی فشانم

ز مژگان سیل خون تا چند بارم

۴

اگر روزی ببینی زاری من

کنی هم رحمتی بر حال زارم

۵

اگر چه دشمن جان و دلی تو

ز جان و دل هنوزت دوست دارم

۶

ز چشمم اختر افشانی عجب نیست

که شب تا روز اختر می شمارم

۷

درین وادی که گرد از من برآید

مگر سوی تو باد آرد غبارم

۸

اگر صد نوبت از پیشم برانی

به الطافت هنوز امّیدوارم

۹

جلال خسته را دادی امیدی

کنون عمری ست تا در انتظارم

تصاویر و صوت

نظرات