جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۸۹

۱

گرچه غریق بحر مضایق چو لنگرم

آخر دلی وسیع چو بحری ست در برم

۲

چون بحر اگر چه نیست به جز باد در کفم

از گوهر نسفته چو دریا توانگرم

۳

من صافی اندرون و حریفان دور ما

خونم همی خورند به دستان که ساغرم

۴

از سوز سینه دامن عودی آسمان

دود دلم گرفته تو گویی که مجمرم

۵

چون تیغ اگر برهنه ام از جور روزگار

زانم زبان دراز که پاکیزه گوهرم

تصاویر و صوت

نظرات