جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۱۹۴

۱

همی خواهم که تا من زنده باشم

تو سلطان باشی و من بنده باشم

۲

ز غم مُردم که جان دیگرانی

به جان دیگران چون زنده باشم؟

۳

روا نبود که جان داروی لعلت

برند اغیار و من جان کنده باشم

۴

برین در من چو سروم دیگران گل

روند ایشان و من پاینده باشم

۵

بزن آبی بر این دل ورنه بینی

که آتش در جهان افکنده باشم

۶

بسان غنچه ام در بند ناموس

که دل پرخون و لب پرخنده باشم

۷

نمیرم چون جلال الا به دردت

اگر با طالعی فرخنده باشم

تصاویر و صوت

نظرات