
جلال عضد
شمارهٔ ۱۹۸
۱
از دوری کنار تو هستم میان غم
گم گشته بی چراغ رخت در جهان غم
۲
شاد است با غمت دل من آن چنان که او
سوگند راست می نخورد جز به جان غم
۳
تا از سرای وصل تو چون حلقه بر درم
کی بر توان گرفت سر از آستان غم
۴
دارم من آرزوی کناری از آن میان
جان در کنار غصّه و دل در میان غم
۵
ای یار شادکام که فارغ نشسته ای
از گفت و گوی غصّه و سود و زیان غم
۶
بر صف عاشقان بگذر تا که بشنوی
از عاشقان سوخته دل داستان غم
۷
خرّم دل جلال که بعد از هزار سال
در وی ز درد دوست بیابی نشان غم
نظرات