جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۰۱

۱

من بنده آن قامت و بالا و میانم

من عاشق و شوریده و شیدای فلانم

۲

من واله عیّاری آن نرگس مستم

حیران خرامیدن آن سرو روانم

۳

ای عمر گرامی! خبرت نیست که بی تو

عمری به چه خونابه دل می گذرانم؟

۴

احوال مرا هر که در آفاق شنیدند

وان بخت ندارم که به گوش تو رسانم

۵

یک روز به بالین من خسته قدم نه

بنگر که ز تیمار فراقت به چه سانم

۶

نی صبر که بی روی تو یک دم بنشینم

نی بخت که در پهلوی خویشت بنشانم

۷

از شوق تو صد بوسه زنم بر دهن خویش

هرگاه که نام تو برآید به زبانم

۸

ابروی تو با غمزه خلایق چو ببینند

دانند که من کشته آن تیر و کمانم

۹

خواهم که درآییم من و تو به سماعی

تو دست برافشانی و من جان بفشانم

۱۰

از پرتو رخسار تو ای شمع جهانسوز

آتشکده ای ساخته ای بر دل و جانم

۱۱

جورت بکشم تا ز وجودم رمقی هست

ورتاب و توانم نبود تا بتوانم

۱۲

از من ببریدی و نه این بود امیدم

از عهد بگشتی و نه این بود گمانم

۱۳

مشنو که جلال از تو بپیچد سر مویی

یک موی تو بهتر ز همه ملک جهانم

تصاویر و صوت

نظرات