جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۰۵

۱

کی دهد دستم که در پایت سراندازی کنم

تو زنی چوگان و من چون گوی سربازی کنم

۲

نکته ای زان لب بگو تا برفشانم جان و دل

گوهری فرمای تا من کیسه پردازی کنم

۳

گر گدا خوانی مرا بی شک به سلطانی رسم

ور مگس گویی مرا پیوسته شهبازی کنم

۴

تا به آزادی و یکرنگی شدم ثابت قدم

شاید ار چون سرو دعوی سرافرازی کنم

۵

با من آشفته همچون طرّه طرّاری مکن

ورنه پیش مردمت چون غمزه غمّازی کنم

۶

کشتنم اولی که با ناجنس بودن در قفس

من نه آن مرغم که با زاغان هم آوازی کنم

۷

غازی است آن غمزه و من دست و پایی می زنم

تا تن خود را شهید غمزه غازی کنم

۸

ساکنان قدس این نُه تو سپر در رو کشند

هر سحر کز آه سوزان ناوک اندازی کنم

۹

شهسوار ترک من گر بگذرد من چون جلال

خویشتن را خاک نعل توسن تازی کنم

تصاویر و صوت

نظرات