
جلال عضد
شمارهٔ ۲۰۶
۱
دارم غم نهانی و پیدا نمیکنم
با کس حکایت دل شیدا نمیکنم
۲
دی ماه را به روی تو تشبیه کردهام
و امروز سر ز شرم به بالا نمیکنم
۳
آخر تو بازده به کرَم جانِ زار من
گیرم که من ز شرم تقاضا نمیکنم
۴
خود دانی این قدر که دل ما تو بردهای
گیرم که من به روی تو پیدا نمیکنم
۵
در دل به جز هوای ترا ره نمیدهم
در سر به جز خیال ترا جا نمیکنم
۶
دیده به قصد خون دلم سعی میکند
من قصد خون خویش به عمدا نمیکنم
۷
تا کردهام تفرّج بستان عارضت
دیگر به هیچ باغ تماشا نمیکنم
۸
بحر از کجا و چشم گهربارم از کجا
من قطره را مساوی دریا نمیکنم
۹
تا دیدم از هوای رخت گریه جلال
دیگر حدیث ماه و ثریّا نمیکنم
نظرات