جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۰۷

۱

در هجر تو زین گونه که بی صبر و سکونم

دادند همه خلق گواهی به جنونم

۲

یاران ز من دل شده پرسند که چونی؟

من بیخودم از خود خبرم نیست که چونم

۳

خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار

اینست که یاری ندهد بخت نگونم

۴

بر من گذری کن که به دیدار جمالت

ز اندازه برون است تمنّای درونم

۵

ناخورده یکی جرعه ز سرچشمه نوشَت

چشم تو چرا گشت چنین تشنه به خونم

۶

دل درشکن زلف پریشان تو بستم

زیرا نه قرار است ازین پس نه سکونم

۷

هر ظلم که بتواند و هر جور که باشد

با من کند ایّام که دیوار زبونم

۸

پروانه رخسار چو شمع تو جلال است

چون سوختی از چشم مینداز کنونم

تصاویر و صوت

نظرات