جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۰۸

۱

ما سر بر آستانهٔ دلبر نهاده‌ایم

جایی که پای دوست بود سر نهاده‌ایم

۲

دل برگرفته‌ایم ز شادی روزگار

یکبارگی و بر غم دلبر نهاده‌ایم

۳

ما را به ناامیدی ازین در مران که ما

با صد امید روی بدین در نهاده‌ایم

۴

بر ما چه مستزاد کند دیگری که ما

وصل تو با دو کون برابر نهاده‌ایم

۵

تهدید ما به آتش دوزخ مکن که ما

خود را به اختیار در آذر نهاده‌ایم

۶

فارغ ز جنّتیم که نام رخ و لبت

باغ بهشت و چشمهٔ کوثر نهاده‌ایم

۷

از زلف و چشم توست که آشفته‌ایم و مست

بر بخت تیره جرم بر اختر نهاده‌ایم

۸

در دل خیال زلف تو داریم و خاص و عام

بردند بو که عود به مجمر نهاده‌ایم

۹

عشق نخست تازه و ما با تو هر زمان

بنیاد عشقبازی دیگر نهاده‌ایم

۱۰

عمری‌ست تا به همدمی شوق چون جلال

بر کف به یاد لعل تو ساغر نهاده‌ایم

تصاویر و صوت

نظرات