
جلال عضد
شمارهٔ ۲۱۰
۱
دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم
در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم
۲
در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم
روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم
۳
بس سال که در بادیه عشق برفتیم
شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم
۴
گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان
از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم
۵
یاران و رفیقان همه از پیش برفتند
ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم
۶
آن مورچه ماییم که در پای سواران
ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم
۷
شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود
جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم
۸
گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید
در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم
۹
مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم
چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم
نظرات