
جلال عضد
شمارهٔ ۲۱۱
۱
ما شب و روز رند و و مَی خواریم
ساکن آستان خمّاریم
۲
جام در دست و دوست پیش نظر
وز دو عالم فراغتی داریم
۳
صبحدم چون نهیم مَی بر کف
عالم هست نیست پنداریم
۴
دو جهان را به نیم جو نخریم
جام مَی را به جان خریداریم
۵
روز و شب رند و مست و مدهوشیم
کس نبیند دمی که هشیاریم
۶
ما صبوحی کشان سرمستیم
ما خراباتیان مَی خواریم
۷
شامگه بر کنار صحراییم
صبحدم در میان گلزاریم
۸
دل و دین گو برو ز دست که ما
شیوه خود ز دست نگذاریم
۹
سلطنت دونِ ماست تا چو جلال
بنده خسرو جها نداریم
۱۰
هر زمان نام شیخ ابواسحق
بر دل و دست و دیده بنگاریم
۱۱
ما غلامان حلقه در گوشیم
بر جبین داغ بندگی داریم
نظرات