جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۱۵

۱

دردی که مراست با که گویم

درمان دل خود از که جویم

۲

گه فتنه خال عنبرینم

گه بسته زلف مشک بویم

۳

عشق آمد و رفت نام و ننگم

شوق آمد و بُرد آب رویم

۴

دل کم نکند ز عشق مویی

ور عشق کند بسان مویم

۵

خالی نشود ز آرزو سر

ور سر برود در آرزویم

۶

گر جان خواهی بگوی با من

تا دست ز جان خود بشویم

۷

ور سرطلبی اشارتی کن

تا ترک سر و جهان بگویم

۸

من ذرّه ام و تو آفتابی

شاید که نظر کنی به سویم

۹

خاک قدم توام ولیکن

بر باد مده چو خاک کویم

۱۰

آن کاو چو جلال بنده تست

من بنده کمترین اویم

تصاویر و صوت

نظرات