جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۱۶

۱

سحر چون غنچه بگشاید گریبان

بیا بشنو خروش عندلیبان

۲

خروش بلبلان تیغ در چنگ

چنان کز منبر آواز خطیبان

۳

برآید سرو خوش چون گل درآید

خوش است آزادگان را با غریبان

۴

چه خوش باشد که بنشینند در باغ

به پای گل حبیبان با حبیبان

۵

من از دانش نفورم وز ادب دور

کجا سودم کند پند ادیبان

۶

قدح در دور ما بر خاک ریزند

نصیب ما فدای بی نصیبان

۷

مرا دردی که دارم از تو در دل

دریغ آید که گویم با طبیبان

۸

جلال آن کز حبیبش ناگزیر است

بباید بردنش جور رقیبان

تصاویر و صوت

نظرات