
جلال عضد
شمارهٔ ۲۲
۱
می گزی لب را که طعم لعل خندانت خوش است
گوییا آن شکر شیرین به دندانت خوش است
۲
موی را شانه مزن برگرد مه پرچین مکن
همچنان آشفته آن زلف پریشانت خوش است
۳
از لب گوهرفشانت نیست چشمم را شکیب
چشم گریان مرا با لعل خندانت خوش است
۴
بس برین درگاه نالیدیم و نآمد رحمتت
گوییا با ناله های دردمندانت خوش است
۵
جنگ پیدا می کنی و عشوه پنهان می دهی
راستی سر تا قدم پیدا و پنهانت خوش است
۶
گیسویت سر می نهد بر پای کآن شوریده را
در پناه سایه سرو خرامانت خوش است
۷
از برای قید دل زنجیر مشکینت نکوست
وز برای حبس جان چاه زنخدانت خوش است
۸
پیر گشتی ای جلال! از زلف و غبغب ترک گوی
همچو طفلان روز و شب با گوی و چوگانت خوش است
نظرات