
جلال عضد
شمارهٔ ۲۲۵
۱
درد تو در سینه دارم دم نمییارم زدن
آه کز درد تو آهی هم نمییارم زدن
۲
هر سحر تا شب ز زانو سر نمییارم گرفت
دیده شبها تا سحر بر هم نمییارم زدن
۳
جانم آمد بر لب، امّا لب نمییارم گشود
دل ز غم خون گشت، لیکن دم نمییارم زدن
۴
سر نمییارم کشید از طرّه عیّار او
پنجه با سر فتنهٔ عالم نمییارم زدن
۵
با که گویم درد خود کز دست این نامحرمان
یک نفس با همدمی محرم نمییارم زدن
۶
گریهام دایم ز شادی برنمیآید، ولی
خندهای هرگز ز دست غم نمییارم زدن
۷
عالم از نوروز خرّم شد ولی زآنم چه سود
من که در عالم دمی خرّم نمییارم زدن
۸
بیلبِ لعلت دلم ریش است مانند جلال
نالهای زین ریش بیمرهم نمییارم زدن
نظرات