جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۲۹

۱

ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من

بر حذر باش از سرشک گرم و آه سرد من

۲

نیست درد من ترا معلوم از آنت نیست رحم

گر بدانی حال من رحم آوری بر درد من

۳

زودتر دریاب این رنجور گردآلوده را

ترسم ار زین پس طلب داری نیابی گرد من

۴

حال درد اندرونی حاجت تقریر نیست

خود همی گوید سرشک سرخ و روی زرد من

۵

گر نخواهد بود وصلش زندگانی گو مباش

عمر اگر بی دوست باشد نیست اندر خورد من

۶

گاه مدهوش اوفتم گاهی نشینم غم خورم

در خور سودای او اینست خواب و خورد من

۷

خلق گویندم که سودایش چه می ورزی جلال

تا ابد سودای او وین جان غم پرورد من

تصاویر و صوت

نظرات