جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۲۴

۱

گهی با ما خوش و گه سرگران است

نمی دانم که هر دم بر چه سان است

۲

نباشد چشم غیر از قطره آب

مرا زین قطره دریای روان است

۳

چه رشک آید مرا از خال هندو

که او در باغ رویش باغبان است

۴

به یاد گوهر افشانی لعلش

همیشه چشم من گوهرفشان است

۵

خرامان قامتش در گلشن ناز

سهی سروی که بارش ارغوان است

۶

دو سر هرگز به یک بالین کی آید

که آن بر بالش، این بر آستان است

۷

مگر تو از سر پیمان بگشتی

وگرنه عاشق مسکین همان است

۸

دهانت گر نه کام خاطر ماست

چرا دایم ز چشم ما نهان است

۹

جلال از دست دل شد غرق آتش

اگرچه بحر چشمش بی کران است

تصاویر و صوت

نظرات