
جلال عضد
شمارهٔ ۲۴۱
۱
ای سایبان شاهی بر آفتاب بسته
برگرد ماه زنجیر از مشک ناب بسته
۲
بالای تو ز زلفت سروی ست عنبرافشان
رخسار تو ز خطّت ماهی نقاب بسته
۳
جادوی زلف شستت بر چشم مَی پرستت
صد فتنه را به افسون در عین خواب بسته
۴
زلف کژ تو داده بر باد خاک عنبر
روی تو از لطافت آتش در آب بسته
۵
ای چشم ناتوانت در آرزوی لعلت
مستی که هست دایم دل در شراب بسته
۶
این سایه بان حُسنت کز عنبرش طناب است
بینی همیشه زین پس دل در طناب بسته
۷
از تاب مهر رویت در کان جان عاشق
دل خون گشوده آنگه یاقوت ناب بسته
۸
شد اوّلم جگرخون و آمد ز دیده بیرون
بار دگر جگر شد خونی کباب بسته
۹
کرده ست نرگس تو خون جلال غارت
وز بند زلفت او را در اضطراب بسته
نظرات