
جلال عضد
شمارهٔ ۲۴۲
۱
زهی زلف تو نرخ سنبل شکسته
به زنجیر زلفت دل خسته بسته
۲
دلم را ازین بیش مشکن که هرگز
نبوده ست بازار گرمم شکسته
۳
بشد عاشق زار تا در رخت دید
دلم پاره پاره گلم دسته دسته
۴
از آن چشم و زلف تو تا خود چه خیزد
دو طرّار و قتال با هم نشسته
۵
خوشا قامت و عارضت هر دو با هم
که بخت بلند است و روز خجسته
۶
اگر باز بینم رخت، باز بینم
ز دامان خود دست محنت گسسته
۷
جلال ار بماند ز عشقت نگردد
ز لوح دلش نقش عشق تو شسته
نظرات