
جلال عضد
شمارهٔ ۲۴۴
۱
ماییم و دلی به غم نشسته
روزان و شبان دُژم نشسته
۲
هر کس پی شادیی گرفتند
ما با غم او به هم نشسته
۳
خلقی ز غم دهان تنگش
در رهگذر عدم نشسته
۴
راحت طلبند مردم از دوست
ما منتظر الم نشسته
۵
ماییم ز شادی دو عالم
برخاسته و به غم نشسته
۶
آن طرّه نگر چو شاخ سنبل
در باغچه ارم نشسته
۷
خورشید به دیده پاک کرده
گردی که بر آن قدم نشسته
۸
در شرح غمش جلال باشد
همواره پس قلم نشسته
نظرات